سلام دوست عزيز
به روزم با شعر« خاكستر و باد» و بي صبرانه منتظر حضور شما هستم
موفق باشيد وشاعرتر
خداحافظ.
دوست گرامي
تفاوت آشكار يک بينا با نابيا در اين است كه فرد اول به هواي يك دشت دلفريب به خارستان يا لجن زار متوحش پا نمي گذارد ! اما شما با اين خصايص كودكانه در شعر فارسي هيچ تسخير و تاثير با نوع نگارش تان بر كساني كه به صلابت و حريت كار فكر مي كنند نمي گذاريد من نمي دانم آيا اين هنر است؟ كه وقتي يك انسان ابتدايي در مكالمات روز مره ي خودش هم رنگي از تشبيه و استعاره به كلامش مي دهد زبان شما با مطالعاتتان عريان و لخت مي شود به حكم اين كه با ذهنيت عوام - شعر خود را بسنجيد؟ دوست عزيز بايد بگويم ما از بينايي به عنوان كمال استفاده نمي كنيم. شعرهاي موسمي سر انجام آن به باد خواهد رفت ظرفت را چنان متلون و ظريف بساز و روحت را طوري در رنج و مشقت كار پاك كن كه فردايي فرزندت تو را به جرم سهل انگاري محكوم به ندانستن نكند. تو ايي كه مي داني - جهل بر تو عيب است . اين گونه اشعار را از صبح مي توان تا شب نوشت و تبديل به كتاب كرد سوي آن شهر آشنايي كسي سود مي برد كه فردا زيبايي را هر چه تمام تر به رخ خلايق بكشد ...
سلام آقاي خواجات
اين روزها دوباره مثل اروند از در مخفي را خواندم همچنان زيباست
به روزم.
بهزاد عزيز! ممنونم از حضور سبزت
سرافرازم كردي.به اميد ديدار
آنان که خاک را به نظر کيميا کنند آيا شود که گوشه ي چشمي به ما کنند؟
به روزم.[لبخند]
درود بهزاد جان
شعرت را خواندم ورودي اثر بسيار تكان دهنده است ،واقعن مخاطب را پرتاب مي كند به بطن اثر گره خوردگي تمهيدات پيش پا افتاده اي مثل فالوده ، پيژامه راه راه، در تشريح شعر كمك شاياني كرده اند طوري كه نمي توان روايت اين شعر را تا خروجي اثر حدس زد تعليق معنا و افزوده شدن كاراكتر هايي مثل دايي نادر در صميميت اثر نقش به سزايي داشت اين شعر ها در حقيقت، در ادامه سير ادبيات خواجات است.