< language=java> > سلام جناب خواجات
دعوتيد به خوانش يك سپيد
بفرماييد
به روز و بهروز باشيد
روي بازوهايم پر عقاب و روي شانه ام تصويري از دو مار نر و ماده در آستانه ي فصل جفت گيري و روي پيشانيم تصويري از پروانه اي باردار و بالاتر از ناف تصويري از يک خورشيد ِ زيادي درخشان و روي زانوهايم عکسي از دستگاه سجده شمار چيني و روي لاله گوشم شعري از تو حک مي کنم و کف پايم عکسي از راه ابريشم که هي تلاش مي کند به سوي تو راهي، جاده اي، کوچه باغي يا شاهراهي ترانه کند. نماي داخليم را با ياد تو تزيين مي کنم. روي ديواره ي قلبم حرف اول نام تو، روي پوست چربي گرفته ي رگهايم تصويري از چشم تو وقتي مي خواهد و نمي تواند گريه. و روي نايژه هاي معصوم صدايي از نفس تو را که وقتي از ديواري بالا مي رود و نفس مي زند. زير بغلم را اما مام خواهم زد نگران نباش.
تمام که مي شوم از اين همه حکاکي که مرا به نيم ارزن نمي خرند در بازار مصر را با کوزه اي که عکس تو و تنها تو بر آن حک شده باشد معاوضه مي کنم و مصالحه مي کنم و زيادي معاشقه مي کنم. چه آبي بايد باشد.
آقاي خواجات عزيز سلام
ممنون كه سر مي زنيد و مي نويسيد
من هم مثل هميشه مي خوانمتان و منتظر كتاب هاي تازه هستم
سلام جناب خواجات عزيز ممنون كه آمديد
ولي در حقيقت آن وبلاگ از دست رفته ي من بود
در وبلاگ تازه ام با يك شعر و نقد منتظرتان هستم.
سلام
بعد از مدت ها مي نويسم
منتظرت هستم
قدم هايت را تندتر بردار
اين کوچه بن بست است !!!
نقدم كن
اين شاعر جوان ِ بي تاب منتظر نقد شماست
اميدوارم اين پيام به صورت خصوصي ارسال نشود .
درباره ي اين شعر آخرتان بايد بگويم ، من هميشه شما را شاعري درجه دو تلقي كرده و مي كنم . مشكل اساسي اكثر كارهاي بلندتان اين است كه اولا شلخته است و ثانيا قادر نيستيد در كليت شعر خوبي خلق كنيد . گاه در بعضي سطرها ، حركت متوسطي ديده مي شود اما در نهايت هيچ ! من نگاه مدن شما به جهان را مي ژسندم اما شما اين نگاه مدرن را به صورت شعار صرفا استفراق مي كنيد در متن . معناي اين سطرها چيست :
هيهات ولي ، هيهات
كه دايي نادر من
جز تمام كردن اين فالوده
جر پرولتاريا و واشنگتن به هم بخورد
و آب ليمويش كم است ...
من كم ديده ام شعري را از شما كه نشانه ها مايه اي بيشتر از آنچه مي نمايند داشته باشند ، حجم داشته باشند و خلاصه خلاقيتي شاعرانه صورت گرفته باشد . در همين مثال ، پرولتاريا و واشنگتن جز دو اسم بيشتر نيستند . چه علاقه اي به نام ها داريد كه در هر شعر چند تا از آن ها را رديف مي كنيد : گراهام بل ، فلوطين ، واشنگتن و ...
پيشترها كه منازعه در پيراهنتان را خوانده بودم با خودم اين گفتم اين را ببين كه وقتي مي گويد ياكوبسن چه آبي دور و بر لب و لوچه اش را مي گيرد و چه لاسي با اين نام ها مي زند . همه اين ها نشان از بي سوادي است . حال در شعر هم نام ها بدون هويت و بدون حجمي شاعرانه صرفا در متن كولاژ مي شوند و دست آخر هيچ ! زوائد شعرهايتان خيلي زياد است و به همين دليل اكثر شعرهايتان شلخته . اگر چه حتي اگر اين شلختگي ها هم نباشند آن مايه ناب شاعرانه در كارهايتان نيست و اگر هست در هيات انديشه اي متوسط است .
و پيش از آن که سردرآورده باشند
از زندگي
پاي خود امضا گذاشتند
آن ها که در بعد از ظهر اين سنگ قبر ...
سلام استاد
مدت هاست که با شعرهاتان در اين کهکشان گم شده " من " را بيشتر مي فهمم . سپاس