• وبلاگ : و سپس هيچ كس نبود
  • يادداشت : دايي نادر
  • نظرات : 5 خصوصي ، 85 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    سلام دوست عزيز!
    کار را برخلاف نظر بسياري از دوستان دوست داشتم و از خوانش بخشي از آن حظ بسيار بردم!
    با برگرداني از جرالد استرن به روزم... باشي و به تر!



    + شميم 

    < language=java> سلام جناب خواجات

    دعوتيد به خوانش يك سپيد

    بفرماييد

    به روز و بهروز باشيد

    پاسخ

    نشاني فراموش شد مهربان
    سلام آقاي خواجات.به نظرمن گيج شدن برخي ازخواننده ها نسبت به شعر امروز به روز نبودن خودشان است وگرنه ارجاعاتي كه جملات واسمهاميدهندخيلي كمك ميكند مثل ارجاعاتي كه خاقاني ...حافظ. و..با استفاده ازسايرعلوم وفنون وقرآن و موسيقي و طب وفلسفه به مخاطب ارايه ميكردند حالا هم شاعر امروز هم از سينما و وقايع و....بهره مي برد گناه ازشاعرنيست كه مخاطبي راه نيفتاده هنوز

    روي بازوهايم پر عقاب و روي شانه ام تصويري از دو مار نر و ماده در آستانه ي فصل جفت گيري و روي پيشانيم تصويري از پروانه اي باردار و بالاتر از ناف تصويري از يک خورشيد ِ زيادي درخشان و روي زانوهايم عکسي از دستگاه سجده شمار چيني و روي لاله گوشم شعري از تو حک مي کنم و کف پايم عکسي از راه ابريشم که هي تلاش مي کند به سوي تو راهي، جاده اي، کوچه باغي يا شاهراهي ترانه کند. نماي داخليم را با ياد تو تزيين مي کنم. روي ديواره ي قلبم حرف اول نام تو، روي پوست چربي گرفته ي رگهايم تصويري از چشم تو وقتي مي خواهد و نمي تواند گريه. و روي نايژه هاي معصوم صدايي از نفس تو را که وقتي از ديواري بالا مي رود و نفس مي زند. زير بغلم را اما مام خواهم زد نگران نباش.

    تمام که مي شوم از اين همه حکاکي که مرا به نيم ارزن نمي خرند در بازار مصر را با کوزه اي که عکس تو و تنها تو بر آن حک شده باشد معاوضه مي کنم و مصالحه مي کنم و زيادي معاشقه مي کنم. چه آبي بايد باشد.

    آقاي خواجات عزيز سلام

    ممنون كه سر مي زنيد و مي نويسيد

    من هم مثل هميشه مي خوانمتان و منتظر كتاب هاي تازه هستم

    سلام جناب خواجات عزيز ممنون كه آمديد

    ولي در حقيقت آن وبلاگ از دست رفته ي من بود

    در وبلاگ تازه ام با يك شعر و نقد منتظرتان هستم.

    + حسين كهنمويي 
    با شعر خواجات آشنا هستم و گر چه مدتي است به خاطر شغلم در سفرم و از خواندن دور مانده ام اما اين فضاي مجازي خودش فرصت مغتنمي است براي پيگيري كار دوستان . به نظر من مهمترين وجه كار بهزاد خواجات اتفاقا نگاه منفرد و خاص اوست و حجمي از تاريخ جهان كه در فضايي دوراني مورد ارزيابي فعال شاعر قرار مي گيرند . كامنت آن فرد بي نام باعث شد اينها را بگويم چون بعضي حرفها واقعا مسخره و پر از بغض است . مگر نام بردن از شخصيت ها چه اشكالي دارد ؟ هم حافظ اين كار را كرده و هم شاملو و ... مگر اين كه اين فرد آنها را هم قبول نداشته باشد ! آوردن يك اسم و آخرش هيچ يعني چه واقعا ؟ يعني شاعر بايد اسم هر كي را آورد بعد از شعر با او ازدواج كند ؟ همان طور كه استاد خواجات تشخيص داده اند بي دانشي و بي سوادي نويسنده از سطر سطر اين كامنت مشهود است و آوردن عباراتي چون لاس زدن با نام ها(!) جايگاه اجتماعي نويسنده را آشكار مي كند . كاش نويسنده صداقت آن يك جمله اش را كه گفته : معني اين سطرها چيست ؟ در تمام نوشته حفظ مي كرد تا من يا يكي از شاگردان استاد برايش حتي المقدور توضيحاتي ارائه مي داديم .

    سلام

    بعد از مدت ها مي نويسم

    منتظرت هستم

    قدم هايت را تندتر بردار

    اين کوچه بن بست است !!!

    نقدم كن

    اين شاعر جوان ِ بي تاب منتظر نقد شماست

    + نام اين ناشناس را شما بگذاريد 

    اميدوارم اين پيام به صورت خصوصي ارسال نشود .

    درباره ي اين شعر آخرتان بايد بگويم ، من هميشه شما را شاعري درجه دو تلقي كرده و مي كنم . مشكل اساسي اكثر كارهاي بلندتان اين است كه اولا شلخته است و ثانيا قادر نيستيد در كليت شعر خوبي خلق كنيد . گاه در بعضي سطرها ، حركت متوسطي ديده مي شود اما در نهايت هيچ ! من نگاه مدن شما به جهان را مي ژسندم اما شما اين نگاه مدرن را به صورت شعار صرفا استفراق مي كنيد در متن . معناي اين سطرها چيست :

    هيهات ولي ، هيهات

    كه دايي نادر من

    جز تمام كردن اين فالوده

    جر پرولتاريا و واشنگتن به هم بخورد

    و آب ليمويش كم است ...

    من كم ديده ام شعري را از شما كه نشانه ها مايه اي بيشتر از آنچه مي نمايند داشته باشند ، حجم داشته باشند و خلاصه خلاقيتي شاعرانه صورت گرفته باشد . در همين مثال ، پرولتاريا و واشنگتن جز دو اسم بيشتر نيستند . چه علاقه اي به نام ها داريد كه در هر شعر چند تا از آن ها را رديف مي كنيد : گراهام بل ، فلوطين ، واشنگتن و ...

    پيشترها كه منازعه در پيراهنتان را خوانده بودم با خودم اين گفتم اين را ببين كه وقتي مي گويد ياكوبسن چه آبي دور و بر لب و لوچه اش را مي گيرد و چه لاسي با اين نام ها مي زند . همه اين ها نشان از بي سوادي است . حال در شعر هم نام ها بدون هويت و بدون حجمي شاعرانه صرفا در متن كولاژ مي شوند و دست آخر هيچ ! زوائد شعرهايتان خيلي زياد است و به همين دليل اكثر شعرهايتان شلخته . اگر چه حتي اگر اين شلختگي ها هم نباشند آن مايه ناب شاعرانه در كارهايتان نيست و اگر هست در هيات انديشه اي متوسط است .

    پاسخ

    از آن جا که متن آشفته و شعار زده ي فوق خود مبين دانش نويسنده است اولن آن را براي ديدن خوانندگان تاييد مي کنم تا نويسنده وهم برش ندارد که حرفش اهميتي براي نديدن دارد دوم اين که کاش بازاري که جسارت مي فروشد دکه اي هم براي شجاعت داشت تا بندگان خدا مجبور نباشند مستوري و مستي اختيار کنند .
    هيهات ولي،هيهات
    که دايي نادر من
    کاري داشته باشد اين جا
    جز تمام کردن اين فالوده ...

    بسيار لذت بردم : )




    + آيناز كريمي پور 
    سلام استاد خوبم . يادم هست كه شما در كلاس درس چه قدر از شاعران دهه ي هفتاد براي ما شعر مي خوانديد و چه قدر حرف مي زديد. اگر به ياد داشته باشيد من همون زمان هم به شما گفتم كه اين شعر فاقد زيبايي و حس عاطفي است و انگار از زمانه خالي است . البته گذشته از اين دهه گرايي كه حالا بعضي ها در پي گدايي دهه ي تازه اي هستن من براش تعدادي از شعرهاي شما و آقاي پاشا و حافظ موسوي و نازنين نظام شهيدي و بهزاد زرين پور احترام قائل هستم و به نظرم آن شعرها دهه را پشت سر گذاشته اند و به تمام شعر معاصر ايران تعلق دارند اما مصاحبه ي جديد شما را كه خواندم متوجه شدم كه خوشبختانه نظر شما هم به من نزديك شده و شما هم اذعان كرده ايد كه اسم هايي در دهه ي هفتاد پف كرده اند بي آن كه در پشت آن چيز دندون گيري باشه . مثلا همين آقاي فلاح كه شعر را با نقاشي اشتباه گرفته يا شايد هم اشتباه نگرفته اما جز اين خط خطي كردن ها چيزي نداره كه نشون بده .من تعجب مي كنم كه چه طور بعضي از اين جوونك هاي نو سبيل پشت اين خزعبلات سينه مي زنند . اين كارها را كه هر بچه ي سه ساله اي بلد است . اميدوارم همون طور كه شجاعت داشتيد و گفتيد ديگر دهه ي هفتادي نيست باز هم پيش برويد و نترسيد .
    فضا به گونه اي دچار تغيير و تحول شده که گويا همگي دارند از ارثيه ي هم مي خورند و هر يک خود را صاحب دهه ي پيشين مي داند . به راستي جرياني که از راه مکانيکي به راه بيافتد احتمال ادامه اش مي رود و يا جرياني خود جوش ؟ اين را هر از مدرسه بيرون آمده اي مي داند . پس چگونه مي شود که ادعاي به راه انداختن جريان داريم در عصر کانون گريزي و گريز از فرد گرايي و حرکت به سمت جامعه نگري ؟
    سلام
    با مطلبي تحت عنوان هشتاد گري ؟ به روزم
    منتظرم دوست من
    اسماعيل مهران فر
    درود بر شما لذت بردم
    و با شعري تازه چشم براهتان هستم.

    و پيش از آن که سردرآورده باشند

    از زندگي

    پاي خود امضا گذاشتند

    آن ها که در بعد از ظهر اين سنگ قبر ...

    سلام استاد

    مدت هاست که با شعرهاتان در اين کهکشان گم شده " من " را بيشتر مي فهمم . سپاس

    + رامين تشكري 
    هميشه زيبا هميشه پويا و هميشه به دنبال نوترين ها. اوغور به خير بهزاد جان
     <      1   2   3   4   5    >>    >