وقتي قرار باشد خلوت لک لک ها ريزش کند چه فرقي مي کند بالا /پايين
خوراک کوچ ماهي ها را مرداب هاي جهان پر از مرغ هاي ماهي گير است شکارچيان
حوصله شان بيراهه مي زند
منتظر نقد ارزشمندتان هستم
سلام آقاي خواجات
از اينكه به وبلاگ من سر زديد بسيار ممنون و سپاسگزارم
با اثري جديد آماده ي نظرات شما عزيزان هستم .
در ضمن شايد از اين به بعد با اشعار ي با موضوع و مفاهيم غربت آپ شوم لطفا بيشتر نظر بدهيد .
ممنون .
آقاي دكتر به پيوندهاي شاپرك افزوده شديد
http://parvanedelavar.blogfa.com/
بادرود واحترام
آقاي دكتر، گفتگوي خوبي بود وخواندنش خوشوقتم كردن
ظراتتان ارجمنداست ولازم
شاپرك منظر ديدگاههاي شماستhttp://parvanedelavar.blogfa.com/
سلام و خسته نباشيد.
با اجازه به اين مصاحبه در وبلاگ ترانهها بهانهها لينك دادم.
سلام دكتر.
من يه شعر داشتم خواستم نقد كني:
چاي ساز، فلش مموري، امپيتري و اينك...
مجمو جديد از دکتر خواجات : ( بهزاد خواجات از چراغ قرمز عبور مي کند)
چطوري شاعر بزرگ سرزمينم؟ خيال نكني در رفتي ها! تا مجموعه جديدت رو از دستاي مبارك خودت نگيرم ولت نمي كنم. خيال كردي؟ شماره پلاك ماشينتو دارم
آقاي خواجات عزيز
شعري را براي رفع سو تفاهم بعضي از دوستان عزيزم تقديم به شما مي كنم
در طلا آويز دست گرم شاليزارتابستان-مي رقصيدمست چون آتشبه سوز بادِ عصيان وار-مي لغزيددر ترنم هاي شور آهنگ تو - اين خاکفقط درويش يک زخمه ستبه ناز رفتنت در صبح- آه حسرت مي کشم من- آهنوايي نيست در اين متروک دم اساي شهر غمبه صحن خلوت مهتاب مي مانم- به حس گيج و پرت ابرچاک چاک ساعت تنهاي ام بي توديده ام هر لحظه خون پالابغض من از درد هم بالااين نشان ِ بي کسي را با کدامين ابر سرخ اندود خواهي گفت؟؟؟صحنه اي بس ناتمام درد است چشم بي خوابت -وليکنسينه از پرواز قلب تو تهي کرد چشم سبز آراي ِ اين جنگلشب به داغستان چو مهتابم-اگر ديدي که کس خلوت گذار جاده اي داردبدان عاشق وفادار استمن که جان را پر تلاطم از تو روح انگيز مي کردمکجايي دشت من خانه سراي پر زمينا وار تو هر دممن تو را اي باد سحر انگيز عيسي دم -کجا يابمتو اي غايب ترين حاضر- براي ديده ي نا ديده ي مردممن به سان هاي , و ,واي سيلي امواجعطش اواز مي کوبم به نقش موجصدايت مي زنم -آيبي ني نوازان گرم خيزر هاي مردابمتو اي خورشيد پيچک چهره ي بي مرزچشمه اي برخيز هان چشمه اي برخيز و طوفان کنغبار تيرگي را از نگاه بستر بي روددريا کنساحل بي رقتم پوسيد از هنجار درد افزاي اين نامحرمان شهردر طلا آويز دست گرم تو غرقمرسته چون خسته نثاري چشم خوابم در خيال توست قصه ام پايان نخواهد يافت...فضاي بي کران روزگاري خوشنثارت بادتغزل رنگ گفتم حرف - اين حديث نامرادي راوليکن در نيمايي ست شعر آبي درياکه کس را چشم (ديدن) نيست ولي تا ناي (گفتن)هست مي گويم سياهي هاي شب اندوه چشمانتقصه اش پايان نخواهد داشت
قريه اي در خشکبيجار(گيلان)ااواخر مرداد 86
سلام،
از اين که به وبلاگ من سر زديد متشکرم.
من شما را سالها پيش ديدهام، هشت، نه سال پيش. وقتي که به اتفاق عليرضا بهنام و خليلي شاعر با شما مصاحبهاي دربارهي شعر دههي هفتاد براي چاپ در مجلهي کلک آن زمان انجام دادم. آن مصاحبه به دليلي که من نميدانم هرگز چاپ نشد و من هم ديگر دسترسي به آن ندارم.
مطالب قبلي شما را هم خواندم، به ويژه داستان دردناک و شرمآور آن جماعتي را که به زور فحاشي و هتاکي به دنبال کيش شخصيت و تعيين ليدر براي شعر ايران هستند و حتا شهامت آن را ندارند که هويت نداشتهشان را آشکار کنند!
من چندان با انديشه و جهانبيني شما آشنا نيستم، اما چون شما هتاکي و هرزهگي را برنميتابم، به ويژه آن که به نام فرهنگ و ادبيات باشد.
آدرس وبلاگ شما را با افتخار به فهرست پيوندهاي خود افزودم.
درود.
مصاحبه ي جالبي بود . به ترانه بازي سري بزنيد .
سلام آقاي خواجات عزيز . گفتگو را خواندم و برايم بسيار مفيد بود. مدتي بود كه دنبال نقدي بر شعر دهة هفتاد بودم كه خدا را شكر يافتم و خواندم و مستفيد شدم . بحث بسيار خوبي بود . گرچه بعضي مواقع بحث به حاشيه مي رفت . ممنون كه اين گفتگوي ارزنده را در وبلاگتان گذاشتيد .
پايدار باشيد و تندرست .
راستي من اول و پانزدهم هر ماه به روزم . خوشحال ميشم سر بزني .
اگر تو فارغي از حال دوستان-يارا
فراغت از تو ميسر نمي شود ما را
سلام
با غزلكي به روزم.