• وبلاگ : و سپس هيچ كس نبود
  • يادداشت : جزيره ي من
  • نظرات : 17 خصوصي ، 63 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    باز کن پنجرهها را که نسيم
    روز ميلاد اقاقي ها را
    جشن ميگيرد
    و بهار
    روي هر شاخه کنار هر برگ
    شمع روشن کرده است
    همه چلچله ها برگشتند
    و طراوت را فرياد زدند
    کوچه يکپارچه آواز شده است
    و درخت گيلاس
    هديه جشن اقاقي ها را
    گل به دامن کرده ست
    باز کن پنجره ها را اي دوست
    هيچ يادت هست
    که زمين را عطشي وحشي سوخت
    برگ ها پژمردند
    تشنگي با جگر خک چه کرد
    هيچ يادت هست
    توي تاريکي شب هاي بلند
    سيلي سرما با تک چه کرد
    با سرو سينه گلهاي سپيد
    نيمه شب باد غضبنک چهکرد
    هيچ يادت هست
    حاليا معجزه باران را باور کن
    و سخاوت را در چشم چمنزار ببين
    و محبت را در روح نسيم
    که در اين کوچه تنگ
    با همين دست تهي
    روز ميلاد اقاقي ها را
    جشن ميگيرد
    خک جان يافته است
    تو چرا سنگ شدي
    تو چرا اينهمه دلتاگ شدي
    باز کن پنجره ها را
    و بهاران را
    باور کن

    [گل][گل][گل][گل]