به اطلاع دوستان می رسانم که وبلاگ من از این پس به نشانی زیر منتقل شد :
یاران همراه لطفن در این وبلاگ دیگر پیامی نگذارند.
منتظر قدم های سبزتان هستم .
آن ها را فقط این طور می شود شناخت
که غالبن در سی سالگی
چپ چپ نگاه می کنند به مداد بنفش
ناخن ها و مو های شان
هی دراز می شود و تاب می خورد
و آزمایش HIV هم که ندهند
دمب نازک و زبری از بینی شان
گاهی زده است بیرون .
و تازه من به این خط رسیده ام
بی لوازم نورانی شخصی
و سبزیجات تازه
که عارف خلق م کرده اند
( یادت هست ؟ )
به این خط
که این بار زیراکس آن ها
از خانه ی مرجانی پست شده تا برسد
اتاق ها اجق وجق باشند و
شرح خود را بسپارم به کسی
که مصرانه عقبکی بزرگ شد
و برگشت به بطن مادر
تا بگوید : " ما مردش نبودیم ! "
آن ها را فقط این طور ...
یک پا ایستاده تا آخر خط
متلک پرانده به همه ی بویینگ ها
و پلیس بگوید : " سرعت شما زیاد بود "
و بگویند : " بود که بود ! "
غول هایی تمام شده در بلیط یک نفره
و نشانی های دیگری که نعوذ بالله
غروب می آید و نکند پنجه ی من
بخار بگیرد کمی زودتر
که قهوه ی سرد
همین که سردتر می شود
گوارش ما را بترساند
و مدادهای رنگی نیایند ، به کار نیایند
و این خط که متاسفانه
آن ها را فقط این طور
که از خود گفته باشی و روزی هزار بار
دل واپس موها و بینی در آینه
یا اصلن فرض کن که منظورم
تلفن کردن به تمام آدم هاست
و عذرخواهی از آن ها
فقط این طور ...
دوستان بدانند که به دلیل چند سفر پیاپی امکان پاسخ گویی به پیام دوستان
میسر نیست . طی چند روز آتی مهر شما را بر چشم می نشانم . سبز باشید .
ما که سرمان تا ته
توی زندگی خودمان بود
تو آمدی و آن سنگ قبر
در بعد از ظهر نحسش ...
و خواندیم :
همه ی تان را سر کار گذاشتم و رفتم !
خیابان ها بدجوری در پیچ خود
و تشریفات سقوط بر پشت بام شما
جمعیت عجیبی ، دبدبه ی عجیبی .
خودکار سر بخورد
بر پوست کله ی ما ( یعنی همان ورق )
میکروفون ها به قاعده ی طالبی شوند
و غم را پخش کند اینترنت
هیهات ولی ، هیهات
که دایی نادر من
کاری داشته باشد این جا
جز تمام کردن این فالوده
جز پرولتاریا و جورج واشنگتن به هم بخورند
و آب لیمویش کم است .
تو آمدی و ایراد گرفتند
چرا این امضا به شکل پرستوست
و گر نه که ما سرمان ...
یا به عبارت دیگر این تلفن
هیزی می کند با بوق آزاد
و کاری هم ندارد
که بازماندگان گراهام بل
او را در ظرف چینی خوردند یا بلور!
و همین طور ...
همین طور نشسته بودیم وسط زندگی
با پیژامه ی راه راه
و دایی نادر من
با دومین سکته فلاطون شد
و پیش از آن که سردرآورده باشند
از زندگی
پای خود امضا گذاشتند
آن ها که در بعد از ظهر این سنگ قبر ...
سیروس رادمنش را باید از بزرگان شعر امروز ایران و به ویژه شعر خوزستان به حساب آورد . شعر ویژه ی او که به ناچار با جریان موسوم به موج ناب نزدیکی می جست در همه جا می درخشید و نشان از شاعری داشت که کاراو نتیجه ی چالشی جدی با هستی است . من با سیروس رادمنش ارتباط نزدیکی نداشتم اما کسانی که به او نزدیک تر بودند از انسانی حرف می زدند که انسان را رعایت کرده بود و در عین حال در تند باد این خراب آباد کج روزگارش بر کام نمی رفت. او شاعری فهیم و دانسته بود که هر جا درباره ی شعر سخن می گفت دست پری داشت و طبعا شعر او نیز از این دانستگی بی بهره نبود . و اینک فقدان او خسرانی بزرگ برای ماست . برای ما و برای شعر امروز ایران . به احترام او و شعر درخشانش بلند می شوم .
می گویی نه از خودش بپرس
صبح، این جاست
که خیره به برگ های بَرنده در دستت
برگ خودش را قاطعانه بر زمین بکوبد.
و تو پیش از آن که
سر در « انسان» فرو کرده،
چشم های نافذ « بوعلی» را
به چشم خانه ی خود گیری
جلد خالی لاک پشت و گام شکم دریده
شلوغ می کند چهره ات را.
من به تو حق می دهم که بگویی
ستاره چشمک دارد،
آفتاب، شگردِ نور خودش را
و ماه، مسؤول ادامه ی کودکان است
اما وقتی که در زیر این کت و شلوار
که در خیابان راه می رود،
خرید می کند، عشق می ورزد
چیزی جز بادی صورتی نیست
دیگر چه گونه می توانم من
شیر قهوه ی خود را
در این فرصت صد ساله بنوشم؟
*
صبح برای یاد آوری همین چیزهاست
که این قدر زود
بر تو و فتوحاتی
که لای ناخن و دندان تو گیر کرده
چتر می گشاید
تا کسی به یاد آورد
که در آفتابی ترین روز جهان هم
سایه ای نداشته است.
چند نکته پیرامون سخنان مسعود احمدی در گفتوگو با اعتماد ملی؛
سرنانوازی از سر گشادش - بهزاد خواجات
بهدنبال انتشار گفتوگوی مسعود احمدی در اعتمادملی پنجشنبه 20 تیرماه، جوابیههایی در پاسخ به گفتههای ایشان به دفتر روزنامه ارسال شد که از آن میان پاسخ بهزاد خواجات، یکی از چهرههای شناخته شده شعر دهه هفتاد را ملاحظه میفرمایید.
***
مصاحبه آقای مسعود احمدی در اعتماد ملی پنجشنبه 20 تیرماه به گمان من فرصت مغتنمی است که به صداهایی گوش دهیم که در جامعه ادبی ما مدتی مکتوم بوده و حال که آقای ولیزاده دارد و میخواهد که رازگشایی کند از اکناف اندکی تاریک این جامعه پیچدرپیچ، باید که تشویقش کرد تا پیش برود و کوتاه نیاید.
وضعیت نقد و بهویژه نقد شعر در ایران آنچنان آشفته است که نه جای منتقد و ایدهاش مشخص است و نه جای نقد او و معلوم نیست کسی که دست میبرد به قلم که شعر یا جریانی را زیر ذرهبین قرار دهد، چه سوداهایی در سر خود دارد. متاسفانه ملغمه خودجوشی که نقد شعر امروز ما است، یا تسویه حسابی شخصی است، یا پرتاب شدن به دامان نظریات غربی (بیتوجه به بافت واقعی فرهنگ ایرانی) و یا حسرتخوانی بر سر دورانهای گذشته و انتقام از آنچه جدید است و بدینگونه است که آقای احمدی وقتی میخواهند از منتقدی در این خصوص در یکی دو دهه اخیر نامی ببرند، چیزی به یاد نمیآورند و تنها به دو سه نام اشاره میکنند (که خود جزو آنها نیستند)، برخلاف فهرستی که از شاعران و مجموعه اشعار خوب این اواخر ارائه میدهند. (که خود جزو آنها هستند)
آقای احمدی در این مصاحبه شعر را به درستی و به قول <بارت> یک <برون ذات اجتماعی> قلمداد میکنند، منتها وقتی که میخواهند جریانهای شعر امروز را با این ابزار و ملاک مشخص تطبیق دهند، به دنبال عمله جرمی میگردند که نظرگاه خاص ایشان و پیشداوری و سلیقه ایشان را تامین کند. ایشان میگویند: <در شعر این عصر خاقانیهای ریز و درشتی پیدا میشوند که عالمترین آنان نیز مستبدی است که در تمایز و ارضای منویات پدرسالارانه است.> اول اینکه خاقانی بودن چگونه ناسزایی است اگر که کسی شعر منتهی به خاقانی را مروری عالمانه کرده باشد؟ دوم اینکه خود آقای احمدی چنان عالم و دانای کل مینمایند که از قضا در پی ارضای منویات پدرسالارانه نیستند (هستند؟) چگونه نیستند یا که هستند وقتی که اسم و مجموعهای از دهه شصت یا هفتاد را به خاطر نمیآورند و در عین حال آنها را با دیدی منتقدانه و عالمانه زائده موازی(؟) به حساب میآورند؟ متوسط بودن در پهنه شعر یک عصر یکی از ویژگیهایش این است که شاعر آنقدرها که در نقدونظراتش تند میتازد، در شعر خود نتازیده است و عصبی بودن شاعر با وجود دانستگیهایش دلیلی جز این ندارد، اما آقای احمدی نه تند رفته و نه عصبی بوده است. (نبوده است؟) ایشان شعر امروز ما را به پیشمدرن، شبهمدرن و شعر مدرن تقسیم میکنند و لجبازانه حتی اسمی از شعر پستمدرن نمیآورند. البته بر سر این اصطلاح به ناچار و نامجویان بیسواد و جریانهای منتسب به این نوع شعر همواره میتوان بحث کرد و به نتایجی نسبی رسید اما متوقف ماندن ذهنیت دیالکتیک ایشان در این مقطع چیزی است که به استدلالهایی از این دست منجر میشود. مثلا چگونه است که آقای احمدی شعر دهه شصت را شعری میدانند با کمترین تاثری از فردیت با بنمایهای آرمانی؟ شعر فرشته ساری یا سید علی صالحی کجایش آرمانی است یا غیرفردی؟ (بیآنکه تاییدکننده صرف آنها باشم؟)
مشکل شعر امروز ما در بیمخاطب ماندن که آقای احمدی آن را شکست روشنفکری در برابر پیروزی نخبهانکاری و کثرتگرایی و محصول انقلابات مردمی قرن اخیر میانگارند، فقط این اتفاقات عینی و ظاهرالفهم نیست و عجیب است که ذهنیتی چنان دیالکتیک به تغییرات اقتصادی و بنیادهای زیباشناختی جامعه و حتی تغییر ذائقه مخاطبان از هنرهای کلامی به سمت هنرهای بیواسطهتر نظیر موسیقی و سینما (از سر تحدید فراغت و معیشت) بیتوجه است و مهمتر از همه به تغییر استراتژی انقلاب به اصلاح و ترمیم، از پس دهه هشتاد میلادی در عرصه سیاست جهانی اعتنایی ندارد.
شعر پس از دهه پنجاه از این اتفاقات مبرا نیست و آنچه آقای احمدی ملغمه مینامند، سایش سنت و نو بر یکدیگر است؛ یعنی همان چیزی که در کشور ما همیشه مطرح بوده است. این وضعیت نه پرت شدن از بام روشنفکری است و نه آویختن به دامان پوپولیسم، بلکه تغییر تعاریفی است که اصرار و پافشاری بر آن اتحاد شوروی را فرو پاشید. این وضعیت به قول علی باباچاهی وضعیتی دیگر است که جبر تغییر پدید آورده و شعر ما را دچار انقلابی ریختاری، ساختاری و معناشناختی کرده است. حال من از آقای احمدی میپرسم: به راستی هیچ اتفاقی در شعر دهه شصت یا هفتاد رخ نداده است؟ پس چگونه است که شما اذعان میکنید شاملو، اخوان و نصرت رحمانی و کدکنی و... در شعر پس از انقلاب از عرش به فرش کشیده شدند، در حالیکه شعر شما لااقل تا پایان دهه شصت شدیدا از این عرش تغذیه میکرد؟
به راستی شعر دهه هفتاد فاقد شاخصههای قابل ذکر است؟ نوع بهکارگیری طنز در شعر این دهه که نوعی طنز خودکاو و گروتسکوار است و خود شاعر را توسط خود به محکمه میبرد و دانای کل بودنش را به سخره میگیرد، در کدام دوره تاریخ شعر فارسی (که هم من و شما درسش را خواندهایم) سابقه دارد؟ حضور صداهای متفاوت چه؟ در کدام شعر پیش از این دهه، شاعر حضور بالادست خود را ترک میکند و به گفتهها و نتایج خود تعصب و اصراری ندارد؟ در کدام شعر یا جریان پیش از این دهه شاهد بودهاید که شاعر به زبان بهعنوان عنصری با بازتولید معنا نگاه کند و شعر به قدر خوانندگان معنا بگیرد؟
ایدهگرایی موجود در سرتاسر شعر دهه چهل و پنجاه که به نوعی در شعر دهه شصت نرم میشود و سپس در دهه هفتاد رویکرد قیاسی خود را با استقرا معاوضه میکند و میخواهد بهجای کلانگویی به خود زندگی توجه کند و با دقت به اجزای زندگی و تدوین این اجزا به یکی از هزاران معانی موجود در این خصوص راه ببرد، در کجای شعر دهه چهل، پنجاه قابل رویت است؟ اگر شما جریانهایی چون شعر حجم، موج نو، شعر پلاستیک و... را مثال بیاورید و رویکردهای امپرسیونیستی موجود در آنها را مطرح کنید، به نکتهای ظریف بیتوجه بودهاید و آن هم اینکه در جریانهای آوانگارد پیش از دهه شصت و هفتاد، مولفههایی آشکار و منضبط به حرکت ذهنی شاعر شکل میدهد و شاعر حتی در برخورد با زندگی روزمرهاش نمیتواند از ذهنیگرایی منبعث از سنت شعر فارسی خود را رها کند؛ چرا که این جزیینگری برای او یک استراتژی برای رسیدن به <شعر دیگر> است، اما در شعر دهه شصت و بهویژه هفتاد، این جزیینگری و بار عام شعر به تجربیات شخصی و روزمره شاعر، هم هدف است و هم استراتژی. این شاعر دیگر در پی ایدهنگاری و بیانیهنویسی نیست و اجازه میدهد که صداهای درونش ولو متناقض و پربرخورد به گوش مخاطبانش برسد و شیزوفرنی این هزاره از بلندگوی شعرش شنیده شود. بدیهی است که یکی از این صداها، صدای خود زبان شعر باشد که سرشار و سنگین است از سنت و فرهنگ پیش از خود. پس زبان شعر هم حق دارد که معنابازی کند و بهعنوان یک شخصیت حرف خود را بزند.
منظور من از این حرفها نه این است که شاعران گذشته ما کوچک بودهاند و نه اینکه هر تجربهای که در دهه هفتاد صورت گرفته تجربهای جهانی است. من موافقم با آقای احمدی که نیمی از شاعران این دهه بیسوادانی بودند که با غوغامنشی و روابط سالم و ناسالم در پی طرح خود و برهم زدن فضای عالمانه بودند برای رسیدن به ساحل نجاتی در شعر امروز، اما این تمام ماجرا نیست. ایشان خود بهتر از من میدانند که از دهه هفتاد گفتن و به شاعران شاخص آن بیتوجه ماندن، بیش از آنکه شائبهای در خصوص نقش این افراد در این برهه ایجاد کند (که نشریات و منابع قابل مراجعه هست و در اختیار همگان)، شائبه انتقامگیری در به بازی نگرفتن بعضی از شاعران هم سوی آقای احمدی را دامن میزند. به راستی چگونه میتوان در کنار نامهایی که ایشان خود برشمردهاند (گراناز موسوی، بهزاد زرینپور، مهرنوش قربانعلی، رسول یونان، حافظ موسوی، ابوالفضل پاشا، شمس آقاجانی، کلاهی اهری و ایرج ضیایی) از نامهایی چون نازنین نظام شهیدی، علی باباچاهی، نسرین جافری، تقی خاوری، شهرام شیدایی، کسرا عنقایی، پگاه احمدی، بهزاد خواجات، مهرداد فلاح، مسعود جوزی، رزا جمالی، یزدان سلحشور، علی عبدالرضایی و... به راحتی چشم پوشید؟ آثار این افراد بارها توسط منتقدان آگاه مورد نقد قرار گرفته و بعید است که آقای احمدی این نظرات را ندیده باشند. (که اگر ندیدهاند من نشانیهای کاملی دارم که تقدیم میکنم.)
بدیهی است که هر جریان نو، آزمون و خطاهایی را تجربه میکند و اصلا این ذات کار هنری است و در عین حال آنچه ما انحرافیترین جریانهای هنری به حساب میآوریم، چه بسا که حائز دستاوردهایی باشند که رد آنها را در جریانهای اصیل نو به نو بتوان بازشناخت. من مصرانه معتقدم جای میزگردهایی تخصصی در این مورد در فضای ادبی ما شدیدا خالی است و من به شخصه از چنین موقعیتهایی استقبال میکنم. دعوت از چهرههای متفاوت و نمایشگر جریانهای متنوع میتواند به شفافسازی فضای ادبی و مهمتر از همه به اقبال خوانندگان دل بریده از شعر امروز کمک کند. همه بیایند و حرف خود را بزنند و مخاطبان نتیجه بگیرند.
و در آخر تمام منتقدان محترم را به صبر و شکیبایی و دفع غیظ و رفع بغض فرا میخوانم که مثلی چینی میگوید: برای من که در خانهام خوابیدهام در ساعت دوازده ظهر، خورشیدی در آسمان نیست.
1
ماشین نویس شعر را به پایان برد
و در آخر نوشت : ژاک پره ور
اما در ساعت پانزده
نیم ساعت پس از تعطیلی انتشارات فانوس
یک فنجان نشسته بر میز و
چراغی سهون روشن مانده بود .
برای عزیمت آماده می شد
و پوشه ای کهنه
نام پایانی یک شعر را
می پوشاند .
و ابرهای چشم زده گفتند
که این حوالی خیس
در کف مردمانی است
که ماهی ، ساز کرده اند
برای شما ، برای شبلی و مادر ترزا
و دریا بود و صدای کوبش در
با موج آمدن ، با موج رفتن
و کربلایی طاهر
در دعا و در او کسی دیگر
و در او هم ...
سجاده ای که سجاده گسترانده
و آفریدگار خودش می دانست
من چرا بگویم ؟
یک چراغ ابدی
چند ساعتی می تابد و
به این جا می آید که متن شود
گوش کند به مخاطب این شعر .
ماهی آماده ی شدن است .
1
ببخشید که لیوان یک بار مصرف
همان اسکندر است
که پایش به خود گیر کرده
و وقتی که این مسئله حل شد
اندام جدیدش را
معرفی خواهد کرد .
2
آسمان بر ما
ما بر زمین
و زمین بر ...
که موقع خوردن چیپس
فقط به چیپس فکر کنیم ...
3
آینه از پشت خود سرک می کشد
تا ببیند که آیا ما
قرص های امروزمان را خورده ایم .
سوار در آینه دور شد
و ما خود را جای امنی گذاشتیم
برای بعد ..
4
عجیب است که او شکل خود است
و با این که آریایی است
چهره ی مفرغی اش را پنهان نمی کند .
آیا باید بترسم
از این موج های پیاپی
که از کوزه های شکسته نازل می شود ؟
آیا عجیب نیست
که سلطان صاحبقران مانده است
و خرش نه ؟