ما که سرمان تا ته
توی زندگی خودمان بود
تو آمدی و آن سنگ قبر
در بعد از ظهر نحسش ...
و خواندیم :
همه ی تان را سر کار گذاشتم و رفتم !
خیابان ها بدجوری در پیچ خود
و تشریفات سقوط بر پشت بام شما
جمعیت عجیبی ، دبدبه ی عجیبی .
خودکار سر بخورد
بر پوست کله ی ما ( یعنی همان ورق )
میکروفون ها به قاعده ی طالبی شوند
و غم را پخش کند اینترنت
هیهات ولی ، هیهات
که دایی نادر من
کاری داشته باشد این جا
جز تمام کردن این فالوده
جز پرولتاریا و جورج واشنگتن به هم بخورند
و آب لیمویش کم است .
تو آمدی و ایراد گرفتند
چرا این امضا به شکل پرستوست
و گر نه که ما سرمان ...
یا به عبارت دیگر این تلفن
هیزی می کند با بوق آزاد
و کاری هم ندارد
که بازماندگان گراهام بل
او را در ظرف چینی خوردند یا بلور!
و همین طور ...
همین طور نشسته بودیم وسط زندگی
با پیژامه ی راه راه
و دایی نادر من
با دومین سکته فلاطون شد
و پیش از آن که سردرآورده باشند
از زندگی
پای خود امضا گذاشتند
آن ها که در بعد از ظهر این سنگ قبر ...