مسافرت بودیم و خوش گذشت
کوه گذشت و دریا و کمی آسمان هم ...
در جاده اسبی به ما حمله ور شد
و بعد از یک دعوای مفصل ، نوشابه ی تگری
تو را پرت کرد به بین النهرین
که لااقل بت ها فرمایشاتی نداشتند
(امتحان کرده اید؟ )
شگون ندارد ناخن بجوی دختر !
نیشت را ببند !
این قدر هم نرو زیر باران
حرف در می آورند
آخر یک آدم با 40 کیلو وزن و
سودای عوض کردن این دنیا ؟
کارمند با برگه ی مأموریتش
به خانه رفت برای سکته
و از پسری که می دوید اگر بگویم
انگار که هیچ نگفته ام
که شال گردن همین طورها استعفا می دهد
تا برود ، برود جای دیگری جر بخورد .
راستی چه طور می شود در سرنوشت یک کوچه
فحش نباشد ، چشمک نباشد ؟
در سفر ، در حضر و در پیراهنش حتا
راننده یک قسم بود
سوگند خودش به خودش
که لااقل تا قبل از استحاله در بطری
او را هل ندهند .
می رفتیم و مثل همیشه
پوشک دهانی نایاب بود
از بس که اهل فن هست و
مصاحبه های جنجالی :
" کچلی که عیب نیست
باید که آدم دلش پر مو باشد ! "
می رفتیم و بر پیش و پس تک پوشم :
" کسی راز مرا داند
که از این رو به آن رویم بگرداند ... " (1)
و تدبیرهای چاک چاک
این ور و آن ور ، سفید سفید
که با جلد گوسفندی کوچه غلط می دادند
و از عابران بی خودی متبسم
دل ابرها که دیگر نگو !
یعنی که مسافرت بودیم و خوش گذشت .
1. از اخوان ثالث