• وبلاگ : و سپس هيچ كس نبود
  • يادداشت : جزيره ي من
  • نظرات : 17 خصوصي ، 63 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + در پاسخ به باران سپيد 
    دوست من ! نمي توانم بگويم با حرف هايت مخالفم چون واقعا بعضي از آن ها را قبول دارم . اما بحث من بر سر سرنوشت شعر يک شاعر در محدوده ي تاريخ شاعري اوست . درست است که زبان جايگزيني ندارد اما من باز هم معتقدم تمام بار يک شعر بر دوش زبان نيست هر چند آلترناتيوي براي آن متصور نباشيم . زبان شعر را تعارف نمي کند بلکه سلول هاي بنيادين آن را در ذهن مخاطب رها مي کند که خود راه بروند و زندگي بسازند . اينها همه درست اما در هر دوره اي نقض کردن ميانگين هاي معنايي و ساختاري يک زبان سقفي بي کرانه ندارد . مثلا شعر رويايي نمي تواند پيش از شعر نيمايي اتفاق بيفتد و .... ما به عنوان شاعر غير از وظيفه ي درون شعري وظيفه ي برون شعري هم داريم . اين حرف من اصلا ربطي به تعهد و اين چيزها ندارد بلکه ما در قبال توضيح و تثبيت شعر خود مسئول هستيم . در ثاني وقتي ما دست مي زنيم به آشنايي زدايي به ويژه در شاخص هاي زباني اول اين که بايد مراقب باشيم که شگردهاي مان اتوماتيزه نشود ( که اگر شعر را فقط زبان بدانيم مي شود ) دوم اين که دست پر و توان مندي قابل قبولي داشته باشيم براي پنجه در پنجه افکندن با سنت و فرهنگ شعر ي پشت سرمان . در اين مرحله تئوري ديگر به دادمان نخواهد رسيد . عنصري که در شعر خود را بيش از ديگر عناصر به رخ بکشد عنصري سرطاني است . شعر به در زبان اتفاق مي افتد اما تماما زبان نيست که اگر بود زبان شناسان بايد بزرگ ترين شاعران جهان مي بودند .