عمري به عبث در ره مقصود دويديم
يك عمر دويديم و به مقصد نرسيديم
چون طاير آواره ي تشويش گرفته
هر لحظه از اين شاخه به آن شاخه پريديم
از خلق جهان خير نديديم از اين روي
در گوشه ي تنهايي و خلوت بخزيديم
بوديم يكي آهوك رام وليكن
گرگان به كمينگاه چو ديديم رميديم
شهد لبن كودكي از خاطر ما برد
زهري كه از اين كاسه ي وارونه چشيديم
چون دست اجل رخت حيات از تن ما كند
در بستر خواب ابدي رخت كشيديم
گيتي است "سنا" گلشني آراسته ليكن
ما جز علف هرزه از اين باغ نچيديم
در جلوه بود يار به هر سوي وليكن
ما جز علف هرزه از اين باغ نچيديم
در جلوه بود يار به هر سوي پديدار
گر كور نبوديم چرا يار نديديم
جلال الدين همايي (سنا)
سلام.
زمزمه هاي تنهايي با غزلي به روز شده و منتظر نظرات و انتقادات شماست.