1-گفت که ديوانه نه اي لايق اين خانه نه اي
رفم و ديوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که تو مست نه اي رو که از اين دست نه اي
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
2-
دستي کشيديم
خانم!
اين گيره را باز کنيد از بند عکس
دستي دستي دو دستي کشيديم توي زندگي
از بند در بند پياده شديم رفتيم کوه
رفتم کوه چه کنم؟
چاره اي نبود در چه کنم گم شده بودم در عکس هاي کودکيم
کودکيم که رفت
رفت زود وُ من در خيابان هنوز گـُمَم
3- در ناخدا و دريا بخوانيد:
و مجبوري روي اين موج به دست باد بسپاري موهايت را مغزت را و خودت را بـِبَري و بـِبُري از دلي که نيست و مشت خودت را بکوبي بر دهاني که اين شعر باز کرده است ودرد را در خودت گم کني و خودت را گم کني در تلاطم