خواجات عزيز .سلام
درکوچه هاي شهر چراغ به دست گشتم خانه اي را بيابم که حلواي نقد در آن پخته ميشود.سر را به حال تعظيم در آوردم و سلانه سلانه ورود يافتم .آنگاه صاحبخانه به هيئت شکوه در آمد و دعوت اين ميهمان ميزبان شده را لبيک گفت ....بعد که بيدار شدم مولوي رفته بود...
با اين داستانک به خانه بيا تا بي تعارف چايي تلخ را ميهمانت کنم.بي مبالغه آماده ي نقدم.