• وبلاگ : و سپس هيچ كس نبود
  • يادداشت : درگذشت محمود درويش
  • نظرات : 8 خصوصي ، 48 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    مطالب وبلاگتان را خواندم.شعر "اين صدا" آنقد به دلم نشست که مرزنشين شعرهايتان شدم.

    وقتي آنچه را در مورد شعر دهه ي هفتاد نوشته بوديد مي خواندم و پيش مي رفتم ترسي را که مدتها توي حنجره ام گير کرده بود به کائنات نوشته اتان مي سپردم.هنوز هم ميترسم از اين شعرها،از شعر خودم.از آنچه نميدانم و نخوانده ام.از کساني که نمي خوانند و فقط مينويسند.از کساني که گوش نميدهند و فقط ميخوانند.از حرفهايي که توي واژه هاي شعر گم ميشوند و منتظرند براي نگريستن و آنوقت فقط چشمها را کور ميکنند.از اينجا ميترسم.از اين سالها که دارد روي اين زمين ميگذرد و آدمها را ميبلعد، در قعر تاريخ گمشان ميکند. ميدانم که از گم شدن دور نيستم اما ميترسم از اينکه" ناگهان" گم شوم.من از نخوانده ها ميترسم.از کثرت مورچه هايي که بر سر يک شيريني کاذب جمع شده اند و هر کس شيريني را به سمت خودش ميکشد.من از زمان ميترسم که اين همه قرباني ميگيرد و هنوز تشنه است.

    مرا ببخشيد که اينچنين ميترسم ولي ترسيدم از اينکه هيچ نگويم.کاش کتابها برايمان جشن بگيرند.

    "...خدا برايم جشن گرفت و من مجال جشن نداشتم..."

    شاد باشيد