از دستهاي تو کودکان توامان آغوش من سخنها توانم گفت غم نان اگر بگذاردو اگر اين زندگي کارگري امان دهد دمي را با تو خواهم بود ميخوانمت تو بنواز
و اتوبوس هاي خاورميانه راه خودشان را مي روند*در خاوري دور پياده مي شويمبا چشمهاي بادامي و خيره مي شويم در مجمع الجزايري که دورمان نشسته است...