• وبلاگ : و سپس هيچ كس نبود
  • يادداشت : مصاحبه
  • نظرات : 5 خصوصي ، 60 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    آقاي خواجات عزيز

    شعري را براي رفع سو تفاهم بعضي از دوستان عزيزم تقديم به شما مي كنم

    در طلا آويز دست گرم شاليزار
    تابستان-مي رقصيد
    مست چون آتش
    به سوز بادِ عصيان وار-مي لغزيد
    در ترنم هاي شور آهنگ تو - اين خاک
    فقط درويش يک زخمه ست
    به ناز رفتنت در صبح- آه حسرت مي کشم من- آه
    نوايي نيست در اين متروک دم اساي شهر غم
    به صحن خلوت مهتاب مي مانم- به حس گيج و پرت ابر
    چاک چاک ساعت تنهاي ام بي تو
    ديده ام هر لحظه خون پالا
    بغض من از درد هم بالا
    اين نشان ِ بي کسي را با کدامين ابر سرخ اندود خواهي گفت؟؟؟
    صحنه اي بس ناتمام درد است چشم بي خوابت -وليکن
    سينه از پرواز قلب تو تهي کرد چشم سبز آراي ِ اين جنگل
    شب به داغستان چو مهتابم-
    اگر ديدي که کس خلوت گذار جاده اي دارد
    بدان عاشق وفادار است
    من که جان را پر تلاطم از تو روح انگيز مي کردم
    کجايي دشت من خانه سراي پر زمينا وار تو هر دم
    من تو را اي باد سحر انگيز عيسي دم -کجا يابم
    تو اي غايب ترين حاضر- براي ديده ي نا ديده ي مردم
    من به سان هاي , و ,واي سيلي امواج
    عطش اواز مي کوبم به نقش موج
    صدايت مي زنم -آي
    بي ني نوازان گرم خيزر هاي مردابم
    تو اي خورشيد پيچک چهره ي بي مرز
    چشمه اي برخيز هان
    چشمه اي برخيز و طوفان کن
    غبار تيرگي را از نگاه بستر بي رود
    دريا کن
    ساحل بي رقتم پوسيد از هنجار درد افزاي اين نامحرمان شهر
    در طلا آويز دست گرم تو غرقم
    رسته چون خسته نثاري چشم خوابم در خيال توست
    قصه ام پايان نخواهد يافت...
    فضاي بي کران روزگاري خوش
    نثارت باد
    تغزل رنگ گفتم حرف - اين حديث نامرادي را
    وليکن در نيمايي ست شعر آبي دريا
    که کس را چشم (ديدن) نيست
    ولي تا ناي (گفتن)هست مي گويم
    سياهي هاي شب اندوه چشمانت
    قصه اش پايان نخواهد داشت

    قريه اي در خشکبيجار(گيلان)ا
    اواخر مرداد 86