سلام جناب استاد
آفتاب از عرق اين آبادي مست است )فكرش را بكن كه من هر سال خواب هاي بد مي بينم كه تازه آدم مي شوم كه رخت و لباس چرك من اندازه تنت بشود كه سكسي ننويسي ...تنه ات از اول شهر مي خورد به پيراهن خودت و بر نمي گردد مگر تو داري از پيژامه در مي روي ها ؟... بيا جاي خوابي كه برايم ديده اند داز بكش تا اين تيزي هاي از پشت نرسيده را ديد بزني شخصا از اين طناب هر طوري كه دلت مي خواهد بالا روم كه مرگ از آنجا بهتر ديده مي شود اصلا من كجا ايستاده ام ليلا كجا ؟امسال هم در نمايشگاه كتاب ندارم اما به زودي روي ميز شما خوانده مي شوم
منتظر ديدار و نظر شما هستم . بااحترام هجوووووووووووووووووووووم[بدرود]